سهراب پسر رستم از سمنگان به طرف ایران، همراه با لشگری بزرگ حرکت کرد. هدف اصلی سهراب این بود که با پیوند دادن ایران به سمنگان، قدرت بزرگی تشکیل دهد و سپس به سوی توران برود و توران را هم به ایران مرکزی پیوند دهد و ایران بزرگ یکپارچه را تشکیل دهد.
این میل به یگانه شدن همه‌ی سرزمین‌های ایرانی، در نهاد تک تک ایرانیان بوده است. سهراب به عنوان یک تازه جوان، چنین اندیشه‌هایی را بر اساس شنیده‌هایی که از گذشته‌ی کشور داشته است، پیدا کرده بود.
گویی سهراب شعر استاد لایق شیرعلی، شاعر معاصر ما را در آن دور دست‌های تاریخ شنیده بود! که می‌فرماید: ” تاجیک و ایرانی و افغان چرا؟ ما که در این دنیا از یک مادریم ”
اندیشه و کاری که سهراب در ذهن داشت، سال‌ها بعد توسط کوروش بزرگ و داریوش بزرگ، پی گرفته شد. حتی کوروش هخامنشی در همین راه جان باخت. اگر او (سهراب) فقط به دنبال یافتن پدر بود، راه‌های ساده‌تری هم وجود داشت. ما باید شاهنامه را جدی بگیریم و عمقی بخوانیم. حتی افراسیاب در پیامی که به سهراب می‌دهد به این امر اقرار می‌کند و می‌گوید: “سمنگان و توران و ایران یکیست”
از این مرز تا آن بسی راه نیست سمنگان و ایران و توران یکی‌ست
پس این اندیشه وجود داشته است و اصولاً این باور در طول و درازای تاریخ بوده است که فلات ایران باید یگانه و متحد گردد. انگیزه‌ی اصلی سهراب در حرکت به سوی ایران، این هدف مهم بود.
سهراب فرزند رستم با این هدف پنهان در ذهن خود (یگانه کردن سرزمین های ایرانی) به سوی ایران تاختن گرفته بود. سهراب آمد تا به دژ مرزی ایران به نام “دژ سپید” رسید.
دژی بُدَش خواندندی سپید بدان دژ بُد ایرانیان را امید
یعنی دژی چنان استوار و مستحکم بود که ایرانیان می‌دانستند، دشمن به راحتی قادر به عبور از آن دژ و ورود به ایران نخواهد بود. فرمانده‌ی این دژ مرزی ایران، پهلوانی به نام هجیر بود
نگهبان دژ رزم دیده هجیر که با زور دل بود و با دار و گیر
چو سهراب نزدیکی دژ رسید هجیر دلاور مر او را بدید
هجیر تا متوجه شد که یک یگان نظامی مسلح به سوی مرز ایران و دژ مرزی در حال حرکت هستند، با شتاب آماده نبرد شد و دستورات لازم را به افراد داخل دژ داد و چون خودش پهلوانی دلیر و شایسته بود، از دژ خارج و به سوی آنان شتافت.
نشست از بر بادپایی، چو گرد ز دژ، رفت پویان به دشت نبرد
چو سهراب جنگاور او را بدید بر آشفت و شمشیر کین برکشید
دو پهلوان پر زور با هم درگیر شدند. ولی پیداست که کسی حریف سهراب نمی‌شود. سهراب پسر رستم است. رستم هم که انسان عادی نبوده است. بنابراین با وجود نیرومندی و کارآزمودگی زیاد هجیر، خیلی زود اسیر پنجه‌ی پهلوان سهراب شد و به اسارت او در آمد. موضوعی که بیش از هر چیزی هجیر را آزار می‌داد، این بود که نمی‌دانست چنین پهلوان جنگاور و ناشناسی کیست؟ هجیر با خود فکر می‌کرد، در توران چنین پهلوانی سراغ ندارم. گویی رستم است که جوان شده باشد.
در داخل دژ وقتی متوجه شدند که هجیر به اسارت در آمده است، همگی شگفت زده و خیلی نگران و ناراحت شدند. در همین جاست که گردآفرید، دختر معروف ایرانی به مقابله با سهراب و رزم تن به تن با او می‌پردازد.
اما مطلب خیلی مهم‌تری که باید به آن توجه کرد، نوع برخورد و طرز فکر جالب پهلوان هجیر در بازداشتگاه دشمن است. پس از اسارت هجیر، سهراب دستور می‌دهد او را از بازداشتگاه نزد وی ببرند. سهراب به هجیر می‌گوید از تو چیزهایی می‌پرسم، همه را راست پاسخ بده. که اگر راست بگویی به تو هرچه بخواهی می‌دهم. اما اگر دروغ بگویی و یا از دادن اطلاعاتی که داری، خودداری کنی، بدترین بلا را سر تو می‌آورم:
ور ایدون که کژی بود رأی تو همه بند و زندان بود جای تو!
یادمان باشد که هجیر نمی‌داند این سهراب، ایرانی است و تصورش این است که او پهلوان ناشناس تورانی است که مهاجم و متجاوز به ایران است.
سهراب هم نمی‌گوید که پسر رستم هستم. سهراب شروع به پرسش‌هایی می‌کند که غیر‌مستقیم از رستم و محل او اطلاعاتی به دست آورد. اما هجیر نیز می‌ترسد، سهراب جای رستم را پیدا کند و رستم را از بین ببرد. هجیر می‌اندیشد اگر رستم به دست این جوان از بین برود دیگر چه کسی می‌تواند جلوی او را در حمله به ایران بگیرد. فکر ایران و نگرانی برای ایران و ایران دوستی سبب می‌شود هجیر نه تنها اطلاعات مربوط به سپاه ایران و به ویژه مربوط به رستم را به سهراب ندهد بلکه بیشتر سهراب را از محل رستم گمراه می‌کند. حتی سهراب به او شک می‌کند و هجیر را به مرگ تهدید می‌کند، هجیر پیش خود فکر می‌کند: اگر من به دست او کشته شوم، بهتر است تا اطلاعات نظامی کشورم را به دشمن بدهم و از این طریق ضربه به ایران وارد شود. هجیر بر اساس آموزش‌هایی که در گذشته دیده است به خود می‌گوید: موبد مرا این گونه یاد داده است که :
چنین گفت موبد:که مردن به نام به از زنده، دشمن بر او شاد کام
بماناد ایران، تن من مباد چنین دارم از موبد پاک، یاد
که گر باشد اندر چمن، بیخ سرو سزد، گر گیا را نبوید تذرو.
بدین وسیله هجیر به خاطر حفظ منافع ملی آماده پذیرش خطر برای خود می‌شود اما با کسی که به تصور او دشمن است همکاری نمی‌کند.
به طور کلی در داستان سهراب، ما با دیدگاه‌های ایران‌گرایانه و توجه به منافع ملی و از جان گذشتگی و ایثار در راه ایران برخورد داریم. از فکر و انگیزه‌ی سهراب گرفته تا مقاومتی که در دژ سپید از سوی مدافعین به عمل می‌آید تا ورود دختر میهن پرست ایرانی (گردآفرید) و جنگ جانانه‌ی این دختر در مقابل سهراب تا به هنگام اسیری هجیر و نوع تفکر و برخوردی که با سهراب دارد و به طور دائم فقط در اندیشه حفظ منافع ایران است و آنچه را که در این راه فکر می‌کند درست است، انجام می‌دهد.

*روزنامه آسیا: دکتر محمد رسولی شاهنامه شناس دانشگاهی می‌باشد که نگاه علمی و آکادمیک مبتنی بر منافع ملی به شاهنامه دارد و تا کنون پژوهش‌های ارزنده‌ای راجع‌به شاهنامه داشته که همراه با نظریات جدید و تازه بوده است.