“مرد مهربان وجدی”
نمی خواهم راجع به بیوگرافی و زندگی نامه ی استاد فقیدم جناب آقای ایرج جمشیدی بنویسم. زیرا همگان به بیوگرافی و زندگی نامه ی وی می توانند دسترسی داشته باشند. (گر چه زندگی و کارهای ایشان نیز به آن سادگی نیست و اغلب وقایع و رویدادهای زندگی این مرد بزرگ، ژرفا و عمق و جهاتی دارد که باید گفت چندان هم دانسته و شناخته شده نیست و نیاز به کاوش بیشتر دارد تا بزرگی روح استاد جمشیدی بیشتر شناخته شود. که آن بحث دیگری است و شاید که روزی بتوانم بیشتر و چنان که باید، به آن بپردازم! اکنون از آن می گذرم).
حالا در حالی مشغول نوشتن این سطور هستم که ناباورانه استاد ایرج جمشیدی نازنین در میان ما نیست. او نیست و این نیستی برای ما، ماتم و غم سنگینی است. سنگین تر از آنکه تاب و توان تحمل آن را بر پشت بی پناه ! خود داشته باشیم. او خود پناه ما بود و پشت مان همیشه به او گرم. اکنون از سفر آن یاور بار سفر بسته، اندوه بسیار بر قلب نشسته و غم جانکاهی که پشت را شکسته.
در زمانه ی پر ادبار و ادوار همه گرفتار، با فراقی اندوه بار و چشمی اشک بار و حالی زار چگونه می توان گفت و نوشت به سان همیشه ی روزگار ؟
ایرج جمشیدی مهربان مردی بود فرهنگ دوست. ویژگی بارزش جدیت همراه با مهربانی بود. کاش می دانستیم که چقدر زود دیر می شود. خیلی زود، دیر شد.

امروز عصر جمعه است که این متن را می نویسم.
عصر جمعه ها بود که برای برنامه ی « نگاهی نو به شاهنامه» مطالبی می نوشتم و برای اجرای برنامه و هم دیدن استاد شتابان می رفتم. حالا عصر جمعه است. چه چیزی می نویسم؟ به دیدن استاد جمشیدی می روم ؟ عصری قرار است ضبط شود. لابد امروز باز هم ایرج جمشیدی مرد بسیار مجرب و سرد و گرم روزگار چشیده با ظرافت و مهارت و لطافت کلام و درایت چنان که باید می کوشد و کمک می نماید که باز برنامه خوب ساخته شود و همچنان موذد استقبال مخاطب واقع شود. حتما همین طور است. فقط باید زود بروم. زود بروم که مردی آراسته، مبادی آداب، خوش پوش و خوش مشرب با روحیه و سر زنده، پشت میز کارش نشسته و پس از دیدن من و هر مهمان دیگر، رندانه و روانشناسانه به قصد ایجاد فضای آرامش و سنجش وضعیت روحی مهمان که تا دقایقی دیگر جلوی دوربین است از شیوه ی شیک لباسش بپرسد و با چنین سخنانی محیط را مهیا و فضا و روحیه ی مهمان را در آرامش، آماده ی ضبط برنامه نماید. بله، چنین است که مجذوب اوییم و به سوی اوییم. بروم که دیر نشود. ایرج جمشیدی با همکارانش منتظر است.

کاش میشد که امروز دیروز بشود،امسال ،پارسال بشود. کاش..‌..خیلی زود دیر شده است. انقدر زود که فرصت باورش را هنوز نیافته اییم. درختی تناور و ریشه دار و ستبر می گویند بر خاک افتاده است. باور کردنی نیست.

با استاد ایرج جمشیدی چندین کار مشترک انجام دادیم که یکی از مهم ترین آنها سلسله برنامه های « نگاهی نو به شاهنامه » بود. این مجموعه برنامه بسیار موفق بود و مورد استقبال مخاطبان عزیز واقع شده بود.
چه چیزی سبب آن موفقیت شده بود؟ بی گمان و بی تعارف، نقش آقای ایرج جمشیدی بود. زیرا ایشان با یک روانشناسی حرفه ای و نا محسوس، قبل از ضبط، فضا و روحیه ی لازم را ایجاد می کرد. سپس با تیزهوشی همراه با مهربانی مهمان برنامه را وارسی روانی می نمود که از جهت روحی در چه وضعی است و او را متعادل و میزان و حالش را خوش می کرد.
استاد ایرج جمشیدی با درایت بالا و ظرافت کاری و به راستی با یک هنرنمایی و هنرمندی و شیوه و روش حرفه ای، اداره ی برنامه را به عهده می گرفت و با استفاده از ریز نکات حرفه ای که خیلی از آنها ممکن بود حتا به چشم نیاید، کار را به نحو عالی پیش می برد و در عین حال در جاهای حساس و لازم با تکرار جمله یا جملاتی، که گاه با زیرکی برای شخصیت بخشی بیشتر به مهمان و افزایش روحیه و اعتماد به نفس او، این یکی دو جمله را هم در قالب و لحن پرسشی بیان می کرد.
چنین ریزه کاری های استادانه و بزرگ منشانه ی ظریف از عهده ی هر کسی بر نمی آید.‌
ضمن اینکه با تکرار اصل موضوع به تفهیم و تاکید مطلب برای مخاطب به طور غیر مستقیم می پرداخت.
اینها که می گویم نه کارهایی ست خُرد که از دست هر کسی بر آید. مهم تر از همه اینکه این لطایف و ظرایف کاری را با بیان مناسب و  شیوه و روش صمیمانه و گفتار بی پیرایه و صمیمانه، از روی صدق و صفا و صمیمیت و دوستی که نشات گرفته از مهرورزی درون بود انجام می داد.
از همین روی می گویم که از ویژگی های ذاتی استاد ایرج جمشیدی، مهربانی و مهرورزی او بود که با جدیت در کار و فرهیختگی و آگاهی که داشت شخصیت خاصی از او ساخته شده بود که واقعا در کمتر کسی می توان یافت. روزگار چه زود او را از ما گرفت. من در ذهنم برنامه ها داشتم که باز در خدمت او باشم. به راستی به که شِکوِه و شکایت بریم از غدر چرخ فلک ناپایدار.
می کوشم که در حین نوشتن این چند سطر  بر اندوه خویش غلبه نمایم و فقط از

خصوصیات کاری او بنویسم.  اما سخت است و نمی شود.
فردوسی:
ندانم چه رازست نزد سپهر
بخواهد بریدن ز ما پاک مهر.
وزین پس ندانم چه آید گزند
نداند کسی راز چرخ بلند.
ایرج جمشیدی مردی بود به غایت نیک. نیک از هر جهت که بگویم. راستی که گمان ندارم گیتی به این زودی فرزندی چون او بیاورد.

اندوهی ست بزرگ و ماتمی سترگ در زمانه ی کمبود مردان کار آزموده ی خرد ورز ، از دست دادن مردی سرد و گرم دوران چشیده و هر فراز و نشیبی را تجربت نموده.
مردی که مفید برای جامعه بود. مردی میهن دوست و ایران خواه. انسان دوست و آرمان خواه. نیکو خصال و خیر خواه.
من دوست دارم مجالی داشتم و در خواننده حوصله سراغ داشتم تا از دیگر سجایای این روزنامه نگار آگاه و بصیر و بینا که هر کجای پای می گذاشت، بذر امید و شوق و فعالیت می کاشت، بسیار بیشتر بگویم. گفتنی ها دارم. اما … یادش تا همیشه در قلب زنده است.
محمد رسولی
(شاهنامه شناس)