برای اینکه بدانیم شاهنامه در چه زمانی توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی به نظم در آمده است، باید زمان زندگی این حکیم بزرگ و شاعر توانا را بدانیم.
به نظر می رسد که حکیم ابوالقاسم فردوسی در حدود سال ۳۳۰ خورشیدی به دنیا آمده است. و چنانکه در خصوص مدت زندگی او نظریه ی هشتاد سال را بپذیریم (که بیشتر محققین این نظر را دارند) می توان گفت که در حدود سال خورشیدی نیز چشم از گیتی فرو بسته است.
مطلب مهمی که باید در اینجا روشن شود این است که فکر و کار اصلی برای جمع آوری تاریخ ایران که بعدها در شکل و قالب شاهنامه تجلی یافت در آن دوران از سوی چه کسی بود؟ نقش فردوسی در این میانه تا چه اندازه بوده است ؟ و اینکه فردوسی چرا این کار سخت را انجام داد؟
پرسش های بالا بسیار اساسی و مهم هستند که دانستن آنها برای شاهنامه پژوهان و بلکه برای عموم، جهت کمک به دانستن تاریخ و درک شاهنامه لازم است.
چون در این کتاب تا حد امکان قصد ورود به بحث های اختلافی را نداریم و هدف آشنا ساختن خواننده ی عزیز با نتایج پژوهش ها می باشد، لذا یک راست به سراغ اصل مطلب می رویم.
واقعیت آن است که یعقوب لیث مردی بزرگ و دارای نبوغ و هوش سرشار و نیز بسیار عاشق ایران و ایرانی و فرهنگ و تاریخ و تمدن آن بو د. این مرد بزرگ در صدد باز استقلالی ایران از یوغ تازیان و فرهنگ بیابانی و بدوی آنان بود ؛ اما می دانست که تنها استقلال سیاسی کفایت نمی کند و ملت ایران باید تاریخ و پیشینه ی خود را هم بداند. چنین بود که درصدد جمع آوری تاریخ ایران برآمد.
یعقوب لیث که در پی برپاسازی دوباره دولت فراگیر ملی (شاهنشاهی ایران) بود، در راستای تبدیل زبان فارسی از زبان محاوره ای به زبان ادبی، دو آماج دیگر را نیز هم زمان پی گرفت.
وی در پی آن بود که با پیروزی بر خلیفه و برافکندن بساط خلافت، دوباره دولت فراگیر ملی را بازسازی کند و شاید در پی آن بود که پایتخت شاهنشاهی ایران را به تیسفون برده و دوباره سرزمین میان رودان یا « دل ایران شهر » را از سلطه ی عربان، پاک سازد.
از سوی دیگر، او نیک می دانست که لازمه ی بازسازی دولت فراگیرملی، تنها از راه نظامی امکان پذیر نیست ؛ بلکه نیازمند گردآوری و به هم پیوستن تاریخ این سرزمین کهن است. ملتی که از گذشته ی پرشکوه خود آگاه نباشد، هرگز نمی تواند آگاهانه در پی بازسازی شکوه از دست رفته باشد.
از این رو، یعقوب لیث فرمان داد تا تاریخ فرهنگ و تمدن ملت ایران را از گاه کهن، تا پایان کار ساسانیان، گردآوری کنند.
هرگاه به این کار بزرگ، در دیباچه ی شاه نامه ی بای سنقرمیرزا اشاره نرفته بود، بدون دو دلی ما امروز از آن بی خبر بودیم و معلوم نبود که عدم آگاهی بر وجود چنین کار سترگی، تا کی به درازا می کشید و یا شاید ابدی می شد و هیچ اثر و ردپایی از آن به دست نمی آمد. در مقدمه ی شاه نامه ی بای سنقری آمده است:
چون زمان یزدجرد شهریار رسید، مجموعه آن اخبار که در عهد انوشیروان گرد آوردند در تواریخ متفرق در خزانه جمع شده بود، دانشور دهقان را که از جمله ی اکابر مداین بود و شجاعت و حکمت، با هم جمع داشت، بفرمود تا آن تواریخ را فهرستی نهاده، از ابتدای دولت گیومرث، تا انتهای دولت خسر وپرویز، به ترتیب یاد کرد و هر سخن که در آن جا مذکور نبود، از موبدان و ادیبان پرسید و آن را ملحق گردانید و تاریخی جمع شد، در غایت کمال…
چنان که گفته شد، یعقوب لیث فرمان به گردآوری دوباره ی بن نبشته ها (مآخذ و منابع) ایران کهن را صادر کرد . این کار بزرگ، در مقدمه ی شاه نامه ی بای سنقری این گونه ثبت تاریخ گردیده است:
با ژرفنگری در تاریخ سیستان و دیباچه ی شا هنامه ی با یسنقری، در می یابیم که یعقوب به فرما نروایی می رسد. شاعران او را به تازی می ستایند. یعقوب می گوید : چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفتن؟ با گفتن این جمله، فراگشت سترگی پدید می آید که:
بنیاد زبان فارسی دری بر آن استوار شد و از آن به بالا گرا یید و گسترش یافت. سپس یعقوب فرمان به گردآوری تاریخ جامعه و فرهنگ ایران، از گاه کهن تا پایان ساسانیان داد. بدین سان یعقوب، بنیانی گذارد که بر پایه ی آن، شاهنامه ی مسعودی مروزی، گشتاسب نامه ی دقیقی، شاهنامه فردوسی و …، به وجود آمد.
در سال ۲۶۵ قمری ( ۲۶۳ خورشیدی/ ۸۸۳ میلادی) یعقوب که اندیشه ی رهایی همه ی ایران و برانداختن حکومت خلفای عباسی را داشت، در گذشت.
هنگام مرگ یعقوب، پنج سال از پایان کار گردآوری تاریخ تمدن و فرهنگ ایران می گذشت. بدون تردید می بایست در این میان، باز هم نسخه های دیگری به غیر از آنچه در دیباچه ی شاهنامه ی بای سنقری بدان اشاره رفته است، تهیه شده بود.
بنابراین یعقوب لیث نخستین کسی بوده است که به این کار بزرگ همت گمارده است. سپس آنچه را که جمع آوری کرده است در اختیار دقیقی قرار می دهند تا آنها را به شعر و نظم در آورد. دقیقی تا اندازه ای این کار را پیش می برد؛ اما بر اثر واقعه ای او را می کشند ( ای چه بسا دشمنان ایران به همین دلیل او را کشته باشند و سپس شایعات بی اساسی _ چنانکه عادت دیرینه ی برخی از خبیثان است _ برای مرگ او رایج کرده باشند. )
پس از مرگ دقیقی، انجام این کار بزرگ، یعنی تبدیل تاریخ ایران از نثر به نظم، به فردوسی بزرگ واگذار می شود و او این کار را به نیکی هرچه تمام، انجام داده است. او همه ی عمر شریف خود را صرف چنین خدمت مهم و بزرگی به ایران و ایرانی و بلکه به بشریت نمود که تاریخ تمدن انسان را از نثر به نظم درآورد و با این کار خود ، آن را ماندگار کرد.
اما به راستی چرا او این کار را کرد؟ آیا برای پول واین قبیل قضایا بود؟! نه، هرگز. پاسخ آن است که او به عنوان یک انسان خردمند به آن درجه ی بالا از رشد معنوی رسیده بود که بداند این دنیا، محل گذر است. پس کار نیک آن است که انسان زندگی و منافع شخصی خود را فدای منافع جمعی و ملی کند.
لذا عمر خود را وقف خدمت به کشورش کرد و به عشق ایران، کار سرایش شاهنامه را انجام داد.
بنابراین سایر دلایل که برای انگیزه ی فردوسی از سرایش شاهنامه می شنویم چیزی جز افسانه و یا کار قصه سازان دشمن، نیست.
قصه هایی مثل آنکه می گویند : فردوسی در مقابل وعده ی سلطان محمود غزنوی که در ازای دریافت سکه و طلا این هزاران بیت را سرود، و.. .. اصلا چنین نیست.
امروزه به باور بسیاری از پژوهندگان با وجود دست کاری گاه شماری درباره ی زایش و درگذشت فردوسی، این نکته آشکار است که برآمدن محمود غزنوی کمابیش همزمان بوده است با خاموشی فردوسی.
این امر مسلم است که فردوسی، دوران محمود را دریافت نکرده بود و در نتیجه داستان هایی مانند صله ی سیم به جای زر و … پنداری بیش نیست و با حقیقت هم خوانی ندارد.
به هرحال پس از دقیقی، دفترهای تاریخ و فرهنگ ایران کهن، برای تبدیل از نوشتار به شعر، به فردوسی واگذار می گردد:
برفت او و، این نامه ناگفته ماند چنان بخت بیدار اوخفته ماند
چنانکه در بیت بالا نیز آمده است، با مرگ دقیقی کار به شعر درآوردن شاهنامه، ناتمام می ماند . سال ها بعد، فردوسی ادامه انجام این رسالت تاریخی را به عهده گرفت.
نظر خود را درباره این مطلب بنویسید.