“فتوت و مردانگی در شاهنامه”
فتوت در لغت بهمعنی جوانمردی و بخشندگی است. فتی که ریشهی این واژه میباشد، بهمعنی کسی است که به رشد اخلاقی و روحی رسیده است.
عرفای اخلاقی میگویند که انسان پیش از اینکه به رشد اخلاقی برسد، همچون کودک است، اما جوان از لحاظ سلامت روحی و جسمی در بهترین دوره عمرش به سر میبرد.
مرد نیز که بهاصطلاح در انتهای بسیاری از صفات میآید مانند همین جوانمرد اعم است از زن و مرد جنسیتی. فتوت و آیین جوانمردی از راه ایران وارد اروپا و بهطور مشخص وارد اسپانیا شد. در اینباره کتابهای نوشتهشده و کتابهای فتوتنامه هم داریم. فتوت را سخاوت، گذشت همراه با بزرگواری و بزرگمنشی هم گفتهاند. در مراحلی از تاریخ فتوت بهعنوان یک مسلک و مرام هم بوده است. ازجمله صفات فتوت، راستی، کمک به دیگران، پاکدامنی، وفاپیشگی، بخشودن، دوری از دشنام و یاوهگویی، قویبودن و خود را مانند مورچه ضعیف دیدن، مراوده با بینوایان و نامرادان و کمک به دیگران بوده است. با تأمل در اندیشهها و سلوک علمی و عملی در عالم اسلام و ایرانیان به تفکری بر میخوریم که آن را فتوت یا جوانمردی نامیدهاند. این مسلک دارای جهانبینی و اخلاق والایی است. در قرآن کریم لفظ “فتی” برای نخستینبار در مورد حضرت ابراهیم به کار برده شد: “قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ” (سوره انبیا-آیه ۶۰)
ایرانیان با اینکه به نامگذاریهای خاص خود به آیین جوانمردی و حفظ سنن پهلوانی و ملی خود تعصب داشتند، ولی به واسطهی علاقه به حضرت علی (ع) لفظ قرآنی فتوت را بهخوبی پذیرا شدند و حضرت علی را بهعنوان امام ائمهی فتیان و قطب اقطاب جوانمردان نامیدند.
شخص آن رادمرد را منبع عین فتوت و معدن جود و مروت و قطب مدار مروت شمردند. حضرت علی (ع) در ایثار و جود و سخا و پرهیزگاری بسیار مشهور و در این رابطهها وقایع زیادی به او منسوب است.
در یک تعریف فتوت گفتهاند:
فتوت عبارت است از ظهور نور فطرت و استیلای آن بر ظلمت نشآت، تا تمامت فضایل در نفس ظاهر شود و رذایل متنفی گردد. از امیرالمومنین، علی مرتضی، پرسیدند: فتوت چیست؟
فرمود که: «فتوت آن است که هیچ کاری نکنی در نهانی که آشکارا نکنی، که اگر آشکار شود، منفعل گردی و هر آینه این وقتی باشد که سالک خدای را حاضر داند و داند که هرچه میکند میبیند.» در این باب گفتهاند:
سِرت همه دانای فلک میداند کو موی به موی رگ به رگ میداند
گیرم که به زرق خلق را بفریبی با او چه کنی که یک به یک میداند
جملهی معروف “لا فتی الا علی” که بعدها “لا سیف الا ذوالفقار” هم به آن افزوده شده است، در همین رابطه است. از مهمترین و بدیهیترین آیین جوانمردی و فتوت آن بوده که بر هر کار نیکی خود بر دیگران مقدم باشد و در پرهیز از هر بدی خود پیشگام باشد.
حضرت علی(ع) فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنِّی، وَاللهِ، مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَه إِلاَّ وَ أَسْبِقُکُمْ إِلَیْهَا، وَ لاَ أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِیَه إِلاَّ وَ أَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا.»
نام علی (ع) به سبب دو داشتهی مهم ایشان همواره در آیین فتوت و در نگارش فتوتنامهها مورد توجه و الگوگیری قرار دارد:
۱- آنکه او بهراستی دارندهی صفات فتوت و بلکه نماد جوانمردی و فتوت بود و در دوران زندگیاش …
۲- آنکه سخنان پرحکمت ایشان برای تدوین فتوتنامهها بنیان و اساسی مناسب بود.
در قرآن کریم به ایثار حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) اشاراتی رفته است که میتوان در دو سوره بقره و الدهر آنها را یافت.
سلطان سخن، شیخ اجل، سعدیِ شیرینسخن شیرازی میفرماید:
جوانمرد اگر راست خواهی ولیست کرم پیشه شاه مردان علیست
به نیکی و خوبی روشن است که پایهها و ریشههای آیین جوانمردی و پهلوانی به ایران دوران کهن باز میگردد. اگر چنین نبود، بازتاب گسترده در شاهنامه نداشت. همین جا دو نکته را بگوییم:
۱- پهلوانی چیزی غیر از قهرمانی و برتر از قهرمانی نیست.
۲- پهلوان و پهلوانی فقط به داشتن تن نیرومند و زور بازو نیست. بلکه داشتن تن سالم و نیرومند تنها یکی از بایستههای پهلوانی است. اصل پهلوانی به جهات روحی، روانی، معنوی و نیکپنداری و نیکاندیشی و درستکاری و نیکوکاری و خردورزی است.
اگر بخواهیم صفات کامل پهلوانی را بشماریم، بسیار تا بسیار به شرایط و خصال جوانمردی نزدیک میشویم. ما در اینجا قلیت امر فتوت و جوانمردی را در شاهنامه میگوییم و سپس مصادیقی از آن را بهطور واضح معروض میداریم.
باید این را گفت که بهطور کلی چنان جوانمردی و اخلاق و فتوت در شاهنامه فراتر است که بیآنکه بخواهد بهطور هدفدار به آن بپردازد، رفتار همهی نیاکان شاهنامه، رفتار مبنی بر فتوت و جوانمردی است.
وقتی با معنی درست و کامل فتوت و جوانمردی آشنا میشویم و نشانهها و صفات فتا و جوانمردی را فرا میگیریم، آنگاه میبینیم که اصولاً فضای حاکم بر شاهنامه و جهانبینی و رویکرد آن اصولاً بر همین منش فتوت و مردانگی بنیان شده است.
برای جوانمردی و فتوت در فتوتنامهها گاهی تا ۷۰ شرط نوشتهاند که صفات عالی و انسانی و کامل است. وقتی این صفات را میخوانیم، گویی نشانههای شخصیت رستم دستان را میخوانیم! تا اینقدر فتوت و جوانمردی در شخصیتهای شاهنامه متبلور است.
چنان این امر بهوفور و کافی و کامل در شاهنامه است که بهراستی میتوان شاهنامه را کتاب پهلوانان و جوانمردان نامید.
استدعا میشود دقت فرمایید که این سخن را شعارگونه تلقی نفرمایید. بهعنوان یک آدمی که سالهای زیادی است روی شاهنامه پژوهش دارم این سخنها را با آگاهی و شناخت عرض نمودم.
آیین فتوت و جوانمردی آنچنان ریشه در تاریخ و فرهنگ ایران داشته که پس از شورش تازیان و ازبینرفتن دولت مرکزی یکی از شیوههای مبارزه ایرانیان روش جوانمردی و عیاری بوده است. پیشتر در جاهای دیگر بارها گفتهایم که شاهنامه روایت تاریخ ایران است. آن بقیه سخنها که میگویند، درست نیست. اما درک و داشتن تاریخ شاهنامه، کار هر کسی نیست! چون این را نمیدانند، چیزهایی میبافند و آسمان و ریسمان میکنند که چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند. شاهنامه بیان تاریخ ایران است، پس ارتباط و تأکید ما بر این مطلب اکنون با موضوع سخن ما چیست؟
ارتباط آن است که چون در تاریخ ایران، فرهنگ جوانمردی و فتوت بهگستردگی و همه شمول وجود داشته و مردم ایران تاریخ خود را کم و بیش میدانند و پیشینه این تاریخ در شاهنامه آمده است، با جوانمردی و فتوت هم که در کتاب تاریخ ایران یعنی شاهنامه وجود داشته آشنا بوده و از همین رو، به هنگامی که دچار تنگی و سختی و هجوم دشمن و استیلای او میشوند، روشها و شیوههای نیکوی فتوت و جوانمردی را برای آسانکردن شدهاید و سهلکردن سختیها بیشتر به کار میگرفته. از بحث پهلوانی و ازجانگذشتگی آنان برای دفاع از میهن و ارزشهای ملی و منافع جمعی استفاده مینمودند که عیاران سیستان و در رأس آنها یعقوب لیث صفاری باید از این گروه و شیوه و سیره دانست.
دوستان شما اگر بخواهید در یک جمله با کلیت مفهوم فتوت و جوانمردی در شاهنامه آشنا شوید و راه طولانی را بهکوتاهی بدانید، با خود اندیشه نمایید درستترین و مناسبترین رفتار به هنجار در هر وضعیتی چیست؟ آن رفتار از جمله کردارهای جوانمردان است.
راستی، درستی، مروت، دوری از هوای نفس، پاکچشمی، پاکدامنی، وفاداری، دوری از ریا و نفاق، گذشت و بخشندگی، نیکی به جای بدی، دوری از بدزبانی، دوری از تکبر، خشمنگرفتن، صبوری و بردباری، دوری از نیرنگ و فریب، تواضع و فروتنی، حسادتنداشتن، راز دیگران را حفظ نمودن، مهماننوازی، حرمت نان و نمک، کار نیک را بهآرامی و بیریایی و بیهیاهو انجام دادن ازجمله شرایط فتوت و جوانمردی در شاهنامه است.
الا! ای هوشمند خوب کردار بگویم با تو رمزی چند ز اسرار
چو دانش داری و هستی خردمند بیاموز از فتوت نکتهای چند
که تادر راه مردان ره دهندت کلاه سروری بر سر نهندت
اگر خواهی شنیدن گوش کن باز زمانی باش با ما محرم راز
چنین گفتند پیران مقدم که از مردی زدندی در میان دم
که: هفتاد و دو شد شرط فتوت یکی زان شرطها باشد مروت
بگویم با تو یک یک جمله راز که تا چشمت بدین معنی شود باز
نخستین، راستی را پیشه کردن چو نیکان از بدی اندیشه کردن
همه کس را بیاری داشتن دوست نگفتن: آن یکی مغز و دگر پوست
ز بند نفس بد، آزاد بودن همیشه پاک باید چشم و دامن
اگر اهل فتوت را وفا نیست همه کارش بجز روی و ریا نیست
کسی،کو را جوانمردیست در تن ببخشاید دلش بر دوست و دشمن
بهر کس خواستی میباید آنت اگر خواهی بخود، نبود زیانت
مکن بدبا کسی کو باتو بدکرد تو نیکی کن، اگر هستی جوانمرد
زبان را در بدی گفتن میآموز پشیمانی خوری تو هم یکی روز
ترا آنگه به آید مردی و زور که بینی خویشتن را کمتر ازمور
مگو هرگز که: خواهم کردن اینکار اگر دستت دهد میکن بکردار
کسی کو را بخشم اندر رضانیست فتوت درجهان او را روا نیست
فتوت دار چون باشد دلازار نباشد در جهانش هیچ کس یار
درین ره خویشتن بینی نگنجد بجز خاکی و مسکینی نگنجد
فتوت ای برادر، بردباریست نه گرمی ستیزه، بلکه زاریست
بده نان، تا برآید نامت،ای دوست چو خوشتر درجهان ازنام نیکوست؟
زبان ودل یکی کن با همه کس چنان کز پیش باشی، باش از پس
مکن چیزی،که دیدن را نشاید اگر گویی شنیدن را نشاید
چو اندر طبع بسیاری نداری مزن دم از طریق بردباری
طریق پارسایی ورز مادام که نیکو نیست فاسق را سرانجام
مکن با هیچکس تزویر و دستان که حیلت نیست کار زیردستان
درون را پاک دار از کین مردم که کین داری نشد آیین مردم
چو خواندندت برو، زنهار میپیچ ورت هم بیم جان باشد،مگو هیچ
بجان گر با زمانی اندرین راه نباشد از فتوت جانت آگاه
دماغ از کبر خالی دار پیوست ز شیطانی چه گیری عذر بردست؟
تواضع کن، تواضع، برخلایق تکبر جز خدا را نیست لایق
تکبر خیرگی خود را مرنجان که افزونی جسمست کاهش جان
سخن نرم و لطیف و تازه میگوی نه بیرون از حد و اندازه میگوی
مگو راز دلت با هر کسی باز که در دنیا نیابی محرم راز
حسد را بر فتوت ره نباشد حسود از راه حق آگه نباشد
اخی را چون طمع باشد بفرزند؟ ببر، زنهار، از وی مهر و پیوند
اگر گفتی ز روی، آنرا بجا آر وگر خود میرود سر بر سردار
بخود هرگز مرو راه فتوت بخود رفتن کجا باشد مروت؟
ریاضت کش، که مرد نفس پرور بود از گاو و خر بسیار کمتر
مرو ناخوانده، تا خواری نبینی چو رفتی جز جگر خواری نبینی
بچشم شهوت اندر دوست منگر که دشمن کام گردی، ای برادر
ز کج بینان فتوت راست ناید که کج بینی فتوت را نشاید
بکام خود منه زنهار! یک گام که ایمن نیست دایم مرد خودکام
مروت کن تو با اهل زمانه که تا نامت بماند جاودانه
هزاران تربیت گر هست اخی را ندارد دوست زیشان جز سخی را
مدارا کن تو با پیران مسکین ببخشا بر جوانان بد آیین
مزن لاف ای پسر، بادوست و دشمن که باشد مرد لافی کمتر از زن
فتوت چیست؟ داد خلق دادن بپای دستگیری ایستادن
هر آن کس، کو بخود مغرور باشد بفرسنگ از مروت دور باشد
ادب را گوش دار اندر همه جای مکن بابی ادب هرگز محابای
بخدمت میتوان این ره بریدن بدین چوگان توان گویی ربودن
بعزت باش، تا خواری نبینی چو یاری کردی اغیاری نبینی
گر آید از درت سیلاب خون باز بپوشانش درون پرده راز
مبر نام کسی جز با نکویی اگر اندر فتوت نام جویی
بعصیان در میفکن خویشتن را مجو آخر بلای جان و تن را
هوای نفس خودبشکن، خدا را مده ره پیش خود صاحب هوارا
چنان کن تربیت پیرو جوان را که خجلت برنیفتد این و آن را
نصیحت در نهانی بهتر آید گره از جان و بند ازدل گشاید
لباس خود مده هر ناسزا را بگوش جان شنو این ماجرا را
میان تربیت زان روی میبند که باشد در کنارت همچو فرزند
فتوت جوی، گر دارد قناعت همه عالم برند ازوی بضاعت
بطاعت کوش، تا دیندارگردی که بی دین را نزیبد لاف مردی
پرستش کن خدای جاودان را مطیع امر کن تن را و جان را
قدم اندر طریق نیستی زن که هستی بر نمیآیی ازین فن
چوسختی پیشت آید کن صبوری در آن حالت مکن از صبر دوری
بنعمت در،همی کن شکر یزدان چو محنت در رسد صبرست درمان
چو مهمان در رسد شیرین زبان شو بصد الطاف پیش میهمان شو
تکلف از میان بردار و از پیش بیاور آنچه داری از کم و بیش
باحسان و کرم دلها بدست آر کزین بهتر نباشد در جهان کار
چو احسان از تو خواهد مرد هشیار چو مردان راه خود چالاک بسپار
اگر شکرانهای گوید مگو: کی؟ بباید گشتنت تسلیم دروی
فتوت دار چون شمعست در جمع از آن سوزد میان جمع چون شمع
ترا با عشق باید صبر همراه که تاگردی از این احوال آگاه
بگفتار این سخنها راست ناید ترا گفتار با کردار باید
چو چشمت روی آن هستی ببیند سخنهای منت، در جان نشیند
مکن زنهار! ازین معنی فراموش همی کن پند من چون حلقه در گوش
گر این معنی بجا آری، ترا به بشرط این راه بسپاری، ترا به
اگر خواهی که این معنی بدانی فتوت نامه عطار خوانی
خدا یار تو باشد در دو عالم چه مردانه درین ره میزنی دم
برای هر یک از این صفات میتوانیم داستان و رویدادی از شاهنامه را بیان کنیم. برای مثال جهت اینکه معلوم شود حق نان و نمک را پاس داشتن بهعنوان یکی از صفات جوانمردی و فتوت در بین ایرانیان کهن چقدر اهمیت داشته که در شاهنامه هم منعکس شده است میتوان نمونهی زیر را بگوییم:
به پاسخ چنین گفتش اسفندیار که ای در جهان از گوان یادگار
گر اکنون بیایم سوی خوان تو بوم شاد و پیروز مهمان تو
تو گردن بپیچی ز فرمان شاه مرا تابش روز گردد سیاه
فرامش کنم مهر نان و نمک به پاکی نژاد اندر آریم شک
وگر سربپیچم ز فرمان شاه بدان گیتی آتش بود جایگاه
بهروشنی معلوم است که پروای اسفندیار از نشستن بر خوان رستم، مهر نان و نمک است و به قول امروزی، حرمت نمک را پاس داشتن است.
حافظ میفرماید:
ای دل ریش مرا، با لب تو حق نمک حق نگه دار که من می روم، الله معک
گفتیم که در جایجای شاهنامه میتوان از مشخصات و رفتارهای جوانمردانه و فتوت یافت. در حد فرصت کم و حوصلهی شنونده گاه اشارههایی به نمونههای آن مینماییم:
۱- وفای به عهد: داستان سیاوش
۲- پاکدامنی: باز همان داستان سیاوش
راستی و درستی:
همی مردمی باید و راستی ز کژی بود کمی و کاستی
از این پس مرا جای بیکار نیست به از راستی در جهان کار نیست
بماند بدو رادی و راستی نکو بد در کژی و کاستی
یا در جای دیگر میفرماید:
همه بردباری کن و راستی جدا کن ز دل کمی و کاستی
ایا آنکه زو کینه داری به دل به مردی ز دل کینه ها بر گسل
گناهش به یزدان دارنده ببخش مکن روز بر دشمن و دوست دخش
سرمایه مردمی راستی است ز تاری و کژی بباید گریست
راستی جوی و فرزانگی ز تو دور باد آز و دیوانگی
ایثارگری و از خود گذشتن برای منافع جمعی و ملی:
رستم را هنگام رفتن در پی آوردن قباد به مهمانی دعوت میکند.
که ما میزبان و تو مهمان ما فرود آی اینجا به درخواست ما
رستم میفرماید:
همه مرز ایران پر از دشمن است به هر دوده ای ماتم و شیون است
سر تخت ایران ابی شهریار مرا باده خوردن نیاید به کار!
جوانمردی به هنگام جنگ با دیو سپید که در خواب است:
بغرید غریدنی چون پلنگ چو بیدار شد، اندر آمد به جنگ
از این در سخن چند رانم همی همانا کرانش نداند همی
نظر خود را درباره این مطلب بنویسید.